داستان کوتاه و قطعه نویسی
شرح فلسفه خودم همراه با داستانهای کوتاه و قطعه های فلسفی
 
 

باغ مترسكها

باغي بود بسيار وسيع و زيبا ، همچنين پر محصول ، اما باغبان نداشت.

 روزي از يكي از خوشه هاي گندم باغباني بدنيا آمد خنك و گوارا مثل آب دانا و توانا چون گندم .

 باغبان با تلاش بسيار محصول باغ را بيش و به كرد اما نتيجه غائي كارش, ازدياد نثل كلاغان غارتگر سيري ناپذير بود . باغبان در انديشه حفاظت از باغ ، مترسكي ساخت ترسناك, اما از درون تهي  و در ميان درختان و گل گندم نصب كرد .

 آن تك مترسك براي فراري دادن كلاغهاي مزاحم شروع به تزايد خود نمود ، شاخه هاي درختان را بريد و از امكانات باغ سود جست تا مترسكهاي بيشتري بسازد براي حفاظت بهتر و بيشتر از باغ.

 اما روزي رسيد كه در آن باغ به جاي درخت و بوته و سبزه و چمن ، تنها و تنها مترسك و مترسكها روئيده بودند ، سر از خاك  بدر آورده و در انديشه  ريشه دواندن  .

و چنين شد كه باغ و باغبان مردند و مترسكها روئيدند تا به بدانجا نام « باغ مترسكها » را دادند .


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:باغ,مترسک,باغبان, :: 1:8 :: توسط : علیرضا عباسزاده پیوستی

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان داستان کوتاه و قطعه نویسی و آدرس alefabad.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 4
بازدید کل : 9953
تعداد مطالب : 12
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1